پروین شیخی – کارشناس مدیریت
1) فمینیسم
فرهنگ پدرسالارانه و زن ستیزانه بیشتر در ادبیات و معارف و قوانین جوامع ماقبل سرمایه‌داری دیده می‌شود. گرچه امروزه در تدوین قوانین مدنی بسیاری از کشورهای جهان بر آن بوده‌اند که اصول حقوق بشر مبنای قانونگذاری باشد، اما نفوذ ریشه‌های فرهنگی دیرینه و ماندگار، بخش عظیمی از فرهنگ پدرسالاری خصوصی را که قلمرو آن خانواده است شکل می‌دهد و زمینه‌ساز هویت‌های جنسیتی مبتنی بر نابرابری میان زن و مرد است. بروز خشونت خانوادگی با وجود ارزش‌ها و هنجارهای پدرسالارانه، بویژه در جوامعی که مردان دارایی‌ها را اداره می‌کنند و در نتیجه قدرت اقتصادی و به تبع آن قدرت اجتمعاعی افزونتری بر زنان دارند کاملاً آشکار است.
جیمز پرسکات (1995) معتقد است که فلسفه‌های اخلاقی ثنویت‌گرا و ربانی ملهم از مذاهب قدیمی در نشان دان زنان به صورت موجوداتی نابرابر و فرودست سهم اساسی داشته‌اند و حتی ارسطو نیز هنگامی که بر فرودستی زنان در برابر مردان و موجه شمردن بردگی انسان‌ها تأثیر می‌نهاد‌، رگه‌هایی از غیر عقلایی بودن را با خود داشت. ارسطو در فصل 4 کتاب سیاست خود چنین گفته است: «و اما درباره مذکر و مؤنث، باید گفت که مذکر برتر است و مؤنث فروتر، مذکر فرمانرواست و مؤنث زیردست» و در همان جا افزوده که «مؤنث ذاتاً برده‌ای است که قابلیت در تملک دیگران درآمدن را دارد.»
پرسکات می‌افزاید فیثاغورث نیز ویژگی‌های اخلاقی روشنی را درباره جنسیت بیان کرده است: «اصل خیری وجود دارد که نظم و روشنی و مرد را آفرید و اصل شومی که هرج و مرج و تاریکی و زن از آن سرچشمه گرفته».
پرسکات در همانجا اشاره می کند که در مسیحیت و مذهب یهود نیز زن منبع شر و گناه و تباهی است. در ادبیات بسیاری از کشورهای جهان می‌توان نشانه‌های بارز فرهنگ پدرسالار را یافت:
شکسپیر می‌گوید: «شوهرت ارباب تو، جان تو، نگهبان تو، سرور و فرمانروای توست.» حتی فروید نیز، که از سردمداران تفکر مدرنیسم است با اعتقاد به وجود پیوند میان ویژگی‌های روانشناختی و فیزیولوژیک، زمینه‌های دیدگاه کلی خود را، که مبتنی است بر ضعف و ناتوانی سرشت زن، فراهم آورده است.
شاید به همین دلیل است که زنان از دیرباز خود را موجودی ضعیف، فرودست و ناتوان احساس می‌کنند و متأسفانه در بسیاری از موارد موفقیت و اشتهار برخی از زنان نه تنها مورد تحسین واقع نمی‌گردد بلکه سرزنش و شماتت را نیز به دنبال دارد و این تحقیر و ملامت گاهاً از سوی همجنسان خود یعنی زنان حاصل می‌گردد. این چیزی نیست جز ارمغان فرهنگ پدرسالارانه که پس لرزه‌های آن تا ایامی دور باقی است.
جریان فمینیسم از منظر جامعه‌شناسی معرفت در سطح کلان فرهنگی از سابقه‌ای تاریخی برخوردار است. از این نگره چنین برمی‌آید که عمدتاً تا قبل از قرن 19 میلادی، توازن مرد سالاری با نقش زنان، زمینه را چنان برای حضور زنان در حوزه عمومی و توجیه عدم دخالت آنان در امور سیاسی فراهم می‌آورد که اولاً بر این سیاق موضوع نابرابری‌های جنسیتی نیازی به توضیح نمی‌یافته و ثانیاً این نابرابری‌ها گاه با اعتراضاتی فردی و لاجرم قابل اغماض یا سرکوب مواجه می‌گردیده است.
با وجود این در قرن 19 میلادی جریان فمینیسم اجتماعی در سه سطح ذهنی (فردی) و عینی (ساختی) و عینی – ذهنی (جامعه‌شناختی) تبلور یافت. سطح ذهنی (فردی) جریان فمینیسم در قرن 19 میلادی به طرح نوعی جهان‌بینی زنانه در باب زندگی اجتماعی و تجراب بشری اختصاص داشت که می‌کوشید ضمن تشریح تجارب زنان درجامعه و بیان نگرش و تفکر زنانه نسبت به جهان، جستجوی جهانی بهتر برای زنان را نوید دهد. از دیگر سو، سطح عینی (ساختی) جریان فمینیسم در این دوره، تحت تأثیر وضعیت زنان در جامعه صنعتی و سرمایه‌داری و نیز تبیین مارکسیستی این وضعیت به اتبنای مؤلفه توزیع نابرابر ثروت، تا تبیین نابرابری توزیع قدرت میان زنان و مردان پیش رفت. به این ترتیب از تلفیق این دو جریان در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 متولد شد. جلوه وجودی این جریان در واقع از جنبش هنجارساز جنسیتی خبر می‌داد و جلوه ارزشی آن نیز به نقد آرمان‌سازی جنسیتی اختصاص می‌یافت، چنان که وجه پسانوین فمینیسم جلوه اخیر از دهه 1980 میلادی به این سو با نقد خود فمینیسم، مرد براندازی را به منزله عامل تحقق زنانگی و نه رهایی زن تلقی نمود و ضمن تأیید حفظ خصائص زنانه با تأکید بر روانشناسی رفتاری، بر ضرورت تشابه کامل حقوق زن و مرد در خانه و جامعه تا حد حذف نمادهای جنسیتی از کتب درسی جلو آمد.
این دو وجه وجودی و ارزشی هم البته ریشه در مبدأ جلوه معرفتی این جریان داشتند که تبیین تعامل نیروهای اجتماعی را با تحلیل سمت و سوی نابرابری دسترسی ارگانیسم مؤنث به خرده نظام‌های اجتماعی در دستور کار خود می‌پرورد. در همین جلوه بود که جامعه‌شناسان کلاسیک، محورهای تبیینی تمایز و نابرابری و سرکوب جنسیتی را با موضوعاتی چون نقش‌های دوگانه مادر – تجملی و زن حاشیه‌ای و استثمار زن به تحلیل می‌کشیدند و جامعه‌شناسان معاصر نیز محورهای تبیین تجربه و نابرابری امتیازات و سلطه جنسیتی را در موضوعاتی چون مقالات زیستی (تأثیر آناتومی و سیستم‌های عصبی و سیکل حیاتی بر بازی و دوستی و تعاون و همکاری جنسیتی) و نهادی (تأثیر مستقیم کار مادر – زن بر گرایش‌ها و ارزش‌ها و اهداف و رغبت‌ها و توجهات و حمایت‌ها و ارتباطات جنسیتی) و دوانشناختی اجتماعی (ارزش و تعلق و ارزیابی و تصمیم‌گیری و خلاقیت و مدیریت جنسیتی) یا مکاتب مارکسیستی (تضاد طبقاتی مارکسیسم قدیم به منزله منبع ستم به زنان در نتیجه تعامل دیالکتیکی پراکسیس زنان و ساخت زیستی و شرایط اجتماعی مارکسیسم جدید) و کارکردگرایی (کارکرد ابزاری مرد و کارکرد اظهاری زن در قالب فرآیند جامعه‌پذیری و فرهنگ‌پذیری) و بالاخره دیدگاههای روانکاوانه (تأثیر ضمیر ناخودآگاه بر رفتار از حیث دسترسی به جنس مخالف) و رادیکال (تأکید بر نفی ساخت و لیبرال (تأکید بر یکسانی سرشت مردان و زنان و نفی نقش جنسیت علیرغم تمایزات زیستی در عین فقدان نگرش ساختی به رابطه مردسالاری و تبعیض جنسیتی) به تبیین می‌نشستند.
از خود بیگانگی انسان به دلیل ناتوانی در سلطه بر طبیعت و تاریخ و سرنوشت خویش در کنار سلطه سرمایه‌داری و تکنولوژی و علم بر او و حذف بنیان‌های اخلاقی – عاطفی زندگی وی رخ نمود و درون‌گرایی و خود محوری را ارمغان انسان خسته از سلطه بر جسم و برقراری ارتباط با جامعه سودجو ساخت. بدین سان انسان به موجودی تک بعدی و غافل از برون خود تبدیل گشت و با تنهایی درون خویش تنها ماند.
تحت این شرایط بود که فمینیسم را بر آن داشت تا با اهدافی نظیر تحقق برابری زن و مرد، حفظ حریم خانواده، بیدارسازی ویژگی‌های خاص اقتصادی (دسترسی زنان به حقوق عادلانه شغلی نظیر دستمزد برابر با مردان) و سیاسی (شرکت در انتخابات و مشارکت در حکومت) و اجتماعی (کسب حق طلاق و سرپرستی کودکان) و فرهنگی زنان (نفی شناخت اخلاقی زن در قبال تأکید بر شناخت تجربی و نسبی وی یا نفی هویت ثابت برای او و تأکید بر سیاست هویتش در قالب مناسبات اجتماعی) را تبلور بخشیده و از این حیث دنیای نوین را به زنان جهان نوید دهد. معهذا جریان فمینیسم با پیامدهای دیگری همراه شد، چنان که توجه رهگذر همایندی یافت. بزرگنمایی نقش اشتغال و کسب درآمد زن در قبال بی‌توجهی به نقش اصلی مادری بارز گردید، نفی ارزش‌های حفظ خانواده و فرزند پروری به ازای تأکید بر تولید بیشتر توسط زن تابیدن گرفت، عرصه زندگی درونی زن به اتکای فلسفه لذت‌گرایی تحت سیطره حکومت و معنویت به دلیل عدم قابلیت سنجش مادی این عوامل رو به ضعف نهاد و تلاش زن برای اثبات خود در برابر مرد با مرکزیت یا بی جنس مؤنث ترادف جست. به این ترتیب فمینیسم از جست و جوی حقوق اجتماعی – انسانی زنانه به نگرشی انسان شناختی – جامعه شناختی مبدل گردید که می‌کوشید نقش زن را در تاریخ بر پایه تأنیث پذیری نمادهای معرفتی و اظهاری تبیین نماید. از این لحاظ بود که عشق و شفقت و ارزش‌های مشترک انسانی با تنازع (داروین) و تضاد (مارکس) و مبارزه نژادی (فاشیسم) جایگزین شد.

2) زن از منظر دین
اسلام، پیام‌آور رحمت نه فقط برای مسلمانان که برای همه انسان‌هاست. اسلام، انسانیت انسان را مخاطب قرار می‌دهد و با آدمی بر مبنای عزت و احترام و با آگاهی از ابعاد وجودی او رفتار می‌کند. بدینسان توجه به جزئیات وجود آدمی در عین توجه به کلیات وجودی وی، رسالت اسلام را نه متوجه مسلمانان که معطوف به کل انسانها می‌نماید.
از دیدگاه خانم دکتر رئوف عزت اولین محور ارزشی عبارت است از حفظ ارزش مادری در کانون خانواده است؛ خانواده‌ای که چونان مرکز ثقل ارزش اخلاقی و آرمان مقدس حفظ انسجام اجتماعی محتاج زن – مادری عفیف و کودک پرور است. این در حالی است که واگذاری این وظایف منقسم به فرایند تفکیکی پذیری ساختی جامعه ناممکن بوده و از همین رو نیز می‌بایست شرایط حضور همزمان زن در خانواده و جامعه فراهم آید؛ به طوری که تقسیم عادلانه وظایف در خانواده هم از حیث ساخت مشارکتی اعمال قدرت زنان درخانواده و جامعه رقم خورد. در این پرتو است که خانواده به منزله نهاد زیربنایی جامعه و همگام با تحقق هدف خلیفه‌الهی انسان جلوه می‌کند به وجهی که در آن رابطه ایمانی و دینی موجب پیوند زن و مرد و بروز محبت و نوع دوستی و آرامش و مودت میان ایشان می‌گردد. در واقع گرایش هب جنس مخالف چونان فطرت الهی انسان، مبنای تشکیل خانواده به مثابه سنتی اجتماعی بوده و لذا عدم پایبندی به شرع باعث فروپاشی خانواده و جامعه می‌شود. به دیگر سخن به نظر می‌رسد خانواده مبتنی بر ارزشهایی چون ارث یا نهادی مبتنی بر رقابت و کشمکش و تابع معادلات توازن قوا. روابط درونی خانواده بر پایه ارزشهایی چون نیکی به والدین و صله رحم قوام آمده و روابط بیرونی آن هم بر حسب نیکی به کنیزان و خدمتکاران و همسایگان اعتلا می‌گیرد. تبلور چنین شرایطی نیز قاعدتاً به تحقق کمال‌جویی و همیاری اجتماعی از طریق خانواده یاری فراوان می‌رساند.

3) نگاهی عملگرایانه به مشکلات زنان کرد
در واقع زن کرد مورد ستم مضاعف واقع می‌گردد. آداب و رسوم و سنتهای ظالمانه مناطق کردنشین علیه زنان از جمله ازدواج‌های اجباری، ژن به ژنه، وادار ساختن به کارهای سخت و طاقت فرسا، عدم مشارکت و همکاری مرد در امورات خانه، از جمله مشکلات زنان کرد هستند. اگر زنی دختر به دنیا بیاورد مقصر و محکوم است یا باید پس از چند زایمان دختر، اجازه دهد شوهرش زن دیگری اختیار کندن یا آنکه محکوم است به اینکه تا به دنیا آوردن پسر، زایمان کند حتی اگر در نهمین و دهمین زایمانش بالاخره پسری به دنیا بیاورد و تا بلکه اجاق آن خانواده کور نماند!!!
یکی ازعوامل افزایش بی‌رویه جمعیت شهرستان ما بوکان که درصد افزایش جمعیت آن 1/14 می‌باشد آرزوی داشتن پسر در خانواده‌هاست البته اینکه عواملی مانند مهاجر پذیری شهرستان بوکان و مهاجرت روستائیان به این شهرستان و بالاخره هر آنکس را که آب و هوای بوکان و شرایط آن بر وفق مردشان بوده و با ذائقه آنها جور است جای بحث دیگری است.
حدود 5 سال در یکی از مدارس بوکان مشغول تدریس بودم در آن مدرسه سرایداری داشتیم که صاحب 5 دختر بود. این زن بیچاره هر سال می‌بایست فرزندی بیاورد تا شاید پسر باشد. در طول مدت ف سالی که من در آن مدرسه بودم این خانم سه دختر دیگر به دنیا آورد و بالاخره پس از 8 دختر صاحب پسری شد کاکل زری، اکنون که 4 سال از تولد این پسر بچه می‌گذرد به دلیل سن بالای مادرش، منگ و کرولال است البته هزاران شکر که اجاقشان روشن است بیچاره آن خانواده‌ای که این روشن کننده‌ی اجاقشان باشد!!!
خدا می‌داند سرنوشت این کاکل‌زری چه خواهد شد، به خیل بیکاران و معتادان شهرمان می‌پیوندد و یا… اگر پای درد دل خواهران این عزیز دردانه بنشینی واقعاً عذاب خواهید کشید و از اینک زن هستی احساس حقارت می‌کنید، اینکه هر بار مادرشان بچه‌ای به دنیا آورده و خبر داده‌اند این بار هم دختر است این دختران بیچاره چقدر عذاب کشیده‌اند چون قرار بوده اگر مادرشان پسر نیاورد پدر، زن دیگری اختیار ‌کند!!! این هم زنده به گور کردن عصر مدرنیسم است!!!
خوشبختانه در میان زنان کرد، افراد برجسته و شاخصی وجود دارند که به خودآگاهی کامل رسیده و درصدد رسیدن به استقلال و آزادی به معنای واقعی کلام (نه لاقیدی و بی بند و باری) بلکه آزادی جهت داشتن شغل مورد علاقه در جامعه، مشارکت در امور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، مشارکت در امور بانوان و به طور کلی همگام و همسو با مردان هستند.

ارجاعات:
1) مجموعه پرسکات، جیمز، 1995، به نقل از جنس دوم نوشته سیمون دوبوار 1953.
2) مجموعه آثار شکسپیر (1969) به نقل از هامپتون و دیگران (1989)، ص 9.

منابع:
ـ مایلز – رزالیند – زنان و رمان، ترجمه علی آذرنگ، تهران انتشارات روشنگران و مطالعات زنان 1380
ـ نیمه دیگر (نابرابری حقوقی زنان در بوته نقد) – نوال سعداوی – دکتر هبه رئوف عزت – ترجمه عباس محمدی اصل
ـ زنان در جامعه مدنی چه اندازه سهم دارند؟ – سید محسن سعیدزاده – نشر قطره – تهران 1377
ـ تجربیات شخصی